صبح روز هفتم اردیبهشت سال۱۳۵۹ بود که روزنامه جمهوری اسلامی با این تیتر روی باجههای مطبوعاتی کشور قرار گرفت: «توطئه نظامی آمریکا شکست خورد»؛ تیتری که به ماجراهای پیشآمده در صحرای طبس و حمله نافرجام جنگندههای آمریکایی که اسیر طوفان شن شده بودند، اشاره میکرد.
هواپیماها، هلیکوپترها و کماندوهایی که به قول خودشان از دیوار راست بالا میرفتند، از طریق بیابان «ریگ شتران» طبس وارد خاک ایران شدند و قرار بود گروگانهای سفارت آمریکا را آزاد کنند.
روایت روزنامه جمهوری اسلامی درباره همین اتفاقات بود؛ گزارشهایی که با عکسها و تصاویر سیاه و سفید دوربین کانون ۳۵میلیمتری حسین مرادیان خواندنیتر و جذابتر هم شده بود. این باید پررنگترین و البته خاصترین خاطره هنری عکاس شصتوپنجساله محله لشکر باشد که برای اولینبار در نهسالگی و با دستمزد کار در نانوایی یک دوربین خرید و از همان موقع عاشق عکاسی شد.
او اولین عکاس و فیلمبردار مشهدی است که خود را به صحرای طبس رساند و از شکست آمریکاییها فیلم و عکس تهیه کرد. معتقد است شنهای روان صحرای طبس نقش اول عکسها و تصاویر او را بازی میکنند؛ شنهایی که وقتی همه خواب بودند، آمریکاییها را زمینگیر کرد و سبب حفظ انقلاب نوپای ما شد.
از حسین مرادیان بیش از ۳ هزار عکس در آرشیو بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس وجود دارد. به اعتقاد خودش این تصاویر سند و هویت انقلاب و دوران هشتساله دفاع مقدس را تشکیل میدهد و نباید در آرشیوها بماند و خاک بخورد. مرادیان پیشتر در گفتگو با شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ در تاریخ ۳۱شهریور سال۱۴۰۰ به سایر سوابق انقلابی و حضورش در جبهههای جنگ به عنوان عکاس، فیلمساز و مستندساز اشاره کرده بود.
۴۳ سال پیش روایت ما آغاز میشود. حوالی ساعت۱۷ روز جمعه، ۵ اردیبهشت۱۳۵۹ بود که تلویزیون برنامههای روتین خود را قطع کرد و میانبرنامهای پخش و در آن از برادران سپاهی خواسته شد به مقرهای خود مراجعه کنند. حسین مرادیان در آن عصر بهاری بههمراه عباس صابری، دوست و همکار گرافیستش در واحد هنری سپاه، در رستورانی در فلکه احمدآباد درحال صرف عصرانه بودند.
حسینآقا میگوید: از فلکه احمدآباد تا مقر سپاه در بولوار ملکآباد راهی نبود؛ وقتی رسیدیم خیلی سربسته به بچهها اعلام کردند که آمریکاییها به طبس حمله کرده و دچار سانحه شدهاند و امکان دارد همچنان در منطقه حضور داشته باشند.
من بههمراه عباس و جواد عرفانیان با جیپ آهو ظرف پانزدهدقیقه آماده و راهی طبس شدیم؛ دو دوربین عکاسی و یک دوربین فیلمبرداری هم با خودمان برداشتیم. صبح روز بعد در طبس بودیم. برای رفتن به طبس باید حدود ۱۲۰کیلومتر جاده فرعی را طی میکردیم؛ مسیر رمل بود و گاهی بهسختی خودرو را از رمل بیرون میکشیدیم.
تقریبا ساعت۱۱ صبح روز شنبه، ۶اردیبهشت، حسین مرادیان و عباس صابری، بهعنوان نخستین گروه عکاس و خبرنگار به محل حادثه میرسند که برای بومیها به «ریگ شتران» معروف است. در آن ساعت فقط دو هلیکوپتر سالم در صحرای طبس مشاهده میشد که یکی در سمت راست جاده و دیگری در سمت چپ جاده قرار گرفته بود؛ یکی از هلیکوپترهای منهدمشده که توسط جنگندههای خودی گلوله باران شده بود، هنوز داشت در شعلههای آتش میسوخت.
یک هواپیمای سی۱۳۰ و یک هلیکوپتر نیز به هم برخورد کرده و کاملا سوخته بودند و بهجز تلی از خاکستر و آلومینیوم ذوبشده چیزی از آنها باقی نمانده بود. وقتی به طبس رسیدیم، مراسم تشییع پیکر شهید محمد منتظرقائم، فرمانده سپاه یزد، برگزار میشد؛ یکیدو تا از بچههای سپاه یزد هم در بیمارستان بستری بودند.
حسین مرادیان بعد از عکاسی از مراسم تشییع پیکر شهید محمد منتظرقائم راهی بیمارستان میشود تا از بچههای سپاه یزد که در درگیری طبس زخمی شده بودند، عکاسی کند و هم از جزئیات شهادت محمد منتظرقائم آگاه شود. بیمارستان طبس، اتاق۲۰، تخت شماره یک، نامش محمدرضا لاوری بود. کلمهبهکلمه خاطرات این برادر سپاهی یزدی در ذهن و یادش ثبت شده است.
ساعت ۵ عصر به محل حادثه رسیده و پنجفروند هلیکوپتر را مشاهده کرده بودند که سهتای آنها سمت راست جاده و دو تا سمت چپ توقف کرده بودند و پنج موتورسیکلت و یک دستگاه جیپ نیز وجود داشت که مقداری سلاح و مهمات در آن وجود داشت.
حسین مرادیان از قول محمدرضا لاوری تعریف میکند: وقتی به محل حادثه رسیدیم، از اتومبیل پیاده شدیم. شهید منتظرقائم پیشنهاد کرد موتورسیکلتها را بیاوریم در جاده و یکجا جمع کنیم. به آقامحمد گفتم ممکن است منطقه مینگذاری شده یا موتورها تله انفجاری باشد. گفت «چارهای نیست؛ خودم این کار را انجام میدهم.» به بقیه بچهها هم گفت «شما فاصله بگیرید تا اگر انفجاری درکار باشد، یک نفر شهید شود.»
سپس به سراغ اتومبیل جیپ رفت، آن را هم روشن کرد و آورد؛ جالب اینکه موتورها و اتومبیل سوئیچ همراه داشتند. شهید منتظر قائم چند دقیقه بعد بهسراغ یکی از هلیکوپترها رفت. از آن دور فریاد میزد و میگفت: «داخل هلیکوپتر تعدادی اسلحه است و باید تخلیه شود؛ چون با تاریکی شب ممکن است آمریکاییها بیایند و هلیکوپترها را منهدم کنند.»
راه افتادیم به سمت هلیکوپترها که به یک باره سر و کله دو فروند بمبافکن اف ۴ پیدا شد و با تیربار کالیبر ۵۰، بالگردها را به رگبار بستند. هرچه دست تکان دادیم و فریاد کشیدیم که ما خودی هستیم، فایدهای نداشت. همانجا بود که برادر محمد منتظر قائم شهید شد؛ من و محمدعلی رستگاری و سیدعلی طباطبایی هم مجروح شدیم.
مرادیان ادامه میدهد: عکاسی در طبس را با استرس و نگرانی شروع کردم، چون یک آقای چشمرنگی به یکی از خبرنگاران ایرانی به زبان انگلیسی گفت «نه عکاسی کنید و نه فیلمبرداری؛ چون آمریکاییها دیشب اشعهای در هوا پخش کردهاند که شما هرچه فیلم و عکس بگیرید خراب میشود!» من هم یک جوان بیستویکساله بودم و حرفش را باور کردم.
مرادیان با لبخندی بر لب میگوید: آن موقع تا میخواستی بفهمی عکس خراب شده است یا نه، حداقل ۴۸ ساعت طول میکشید، فیلم هم سههفته! ما آن همه راه رفته بودیم و خوب نبود دست خالی برگردیم؛ بسمالله گفتم و شروع کردم به عکاسی و فیلمبرداری. خداراشکر آخرش عکسها خیلی خوب از آب درآمد و در روزنامه جمهوری اسلامی و کیهان و اطلاعات و بسیاری از جراید خارجی چاپ شد. فیلمها نیز درساخت «مستند واقعه طبس» و «نیمه شب ۲۴آوریل» به کار رفت.
حسین مرادیان از جنازه هفتسرباز آمریکایی عکاسی میکند. او درباره این تصاویر میگوید: یکی از این صحنههای دلخراش مربوطبه خلبان هواپیمای سی۱۳۰ بود که پاهایش شکسته و از زانو به پایین زیر دماغه هواپیما گیر کرده بود.
از شدت درد دندانهایش را روی هم فشار داده و دستهایش را مشت کرده بود؛ جالب اینکه ساعتش علیرغم دمای زیاد انفجار بنزین هواپیما هنوز کار میکرد. معلوم بود که دارد فریاد میزند و کمک میخواهد. دیگر خلبان و یکی از خدمه هواپیما هم به بیرون پرتاب شده بودند که هردو کلاه داشتند؛ یکی به رو افتاده و یکی به پشت و هر دو سوخته بودند.
مرادیان آن روز از بسیاری از تجهیزات آمریکاییها که داخل هلیکوپترها قرار داشت، عکاسی کرد. جعبه مهمات، نوار فشنگ تفنگ m۱۶، دو عدد تیربار، تعدادی بمب دستی، گاز اشکآور و حتی دینامیت، فانوسقه، دو دستگاه دوربین زاویهیاب و مقادیر زیادی ماسک ضدگاز، چند چادر و دو سه چتر نجات، تعدادی رختخواب و پروژکتور، مقادیر زیادی شکلات و آدامس، تعداد زیادی موچین!
پولهای ایرانی و خارجی و سکههای نیمهسوخته ازجمله وسایلی بودند که توسط دوربین حسین مرادیان ثبت شدند. او میگوید: برخی از این اقلام را دوسهروز بعداز حادثه در مقر سپاه در جوار باغ ملی به نمایش گذاشتند.
آیتالله صادق خلخالی که آن سالها در مقام قاضیالقضات بود، یکی از افرادی بود که در روز واقعه طبس خودش را به آنجا رساند تا از نزدیک به امور رسیدگی کند. عکاس قدیمی مشهدی، خاطرهای از حاجصادق خلخالی نقل میکند و میگوید: صبح روز ۶اردیبهشت حاجآقا خلخالی در صحرای طبس بود.
او به تیمسار باقری (فرمانده وقت نیروی هوایی) خرده میگرفت که چرا اینقدر دیر متوجه حضور آمریکاییها در ایران شده بودند، درحالی که ژاندرمری طبس، سپاه یزد و خراسان و نیروهای مردمی پیشتر این موضوع را به ارتش اطلاع داده بودند.
تیمسار باقری در جواب حاجآقا خلخالی گفته بود «اصلا باور نمیکنم که چنین اتفاقی رخ داده باشد. ساعت۵ صبح روز بعداز سانحه، فرزندم که در فرانسه مقیم است، به من تلفن زد و پرسید جریان طبس چیست؟ گفتم اطلاعی ندارم. گفت تلویزیونهای فرانسه مشغول پخش اخبار درباره فاجعه طبس هستند. بعد هم از رادیوآمریکا و بیبیسی اخبار را شنیدم.»
حاجصادق خلخالی ابروهایش را درهم کشیده و به تیمسار باقری گفته بود «یک روز تمام، این همه آدم فریاد کشیدند که چنین اتفاقی افتاده است؛ شما باورتان نشد؟! آخر سر از رادیوآمریکا و بیبیسی باید متوجه حضور نیروهای آمریکایی بشوید؟!»
یکی از افرادی که در ماجرای حمله نظامی آمریکا به طبس حضور فعالی داشت، شهیدمحمود کاوه بود. یک ماه مانده بود به تولد نوزدهسالگی اش. کاوه همان روز ۵اردیبهشت سال۵۹ و بعداز انتشار خبر حضور آمریکاییها در طبس، یک اکیپ از بچههای سپاه را با دو جیپ آهو از مرکز آموزشی مشهد برداشت و به طبس رفت.
مرادیان درباره حضور شهیدکاوه در معرکه طبس میگوید: بعداز غائله گنبد، طبس دومین میدانی بود که شهیدکاوه در آن ورود پیدا کرد. ازآنجاکه آمریکاییها تسلیحات بسیاری جا گذاشته بودند، شهیدکاوه غنیمت زیادی با خودش به مشهد آورد؛ از موتورسیکلت گرفته تا تیربارهایی که بعدها در لشکر ویژه شهدا از آنها استفاده شد و همچنین چند دوربین و.... فانوسقهای هم که خود شهیدکاوه از آن استفاده میکرد، از غنیمتیهای طبس بود.
آمریکاییها در این عملیات از هشتفروند هلیکوپتر RH۳D استفاده کرده بودند که آن سالها مدرنترین هلیکوپتر روز به شمار میآمد و همه تجهیزاتش دو سیستم است؛ یعنی وقتی یکی از کار افتاد، دیگری وارد مدار میشود. حسین مرادیان میگوید: برخی از این هلیکوپترها حتی همین حالا هم دراختیار جمهوری اسلامی ایران است و در جنگ ایران و عراق از آنها استفاده شد.
بعد از فروکشکردن غائله طبس، به نیروهای سپاه ابلاغ شد که تیربارهایی را در نقاط مختلف صحرای طبس کار بگذارند تا در زمان پاتک احتمالی نیروهای آمریکایی آمادگی دفاع وجود داشته باشد. حسین مرادیان و عباس صابری نیز دوربین را زمین میگذارند و هرکدام پشت یک تیربار مینشینند.
حسینآقا میگوید: این آخرین عکسی است که از عباس گرفتم؛ زیرا او درست یک سال و پنجماه بعد یعنی در تاریخ ۵مهر سال۶۰ در عملیات شکست حصر آبادان به شهادت رسید؛ یادش بهخیر.